تنهام...تنهام...تنهام....

  در حالی دارم زندگی می کنم و نقش یک آدم خوشبخت را بازی می کنم که دلم پرازغم و غصه است..از تنهایی دارم می میرم ولی همش نشون می دم که همه چیز عالیه و همه چیز خوبه...دلم تنگ کسی هست که دوستش دارم ولی دیگه نمی تونم باهاش باشم...من تو زندگی خیلی تنهام...نگید خدا را داری..آره خدا رو دارم و خدا رو خیلی هم دوست دارم..ولی من عشق می خوان کسی که دوستش داشته باشم...دوستم داشته باشه..کنارم باشه...دستم را بگیره..کسی که ببوسمش...کسی که ببوستم و من لذت بوسه ی او را تا بوسی بعد با خود داشته باشم...تنهام...تنهام...تنهام....