غمگین

به شدت غمگینم.حتی با خداهم دیگه حرف نمی زنم.پیش خودم فکرمی کنم که اون که همه چیزارو می دونه اگه بخواد کاری کنه می کنه...دیگه خسته شدم از بس که بهش گفتم ......

می ترسم تا مرز افسردگی پیش برم.باورم نمی شه این احساس را یه آدم به ظاهردوست برات بوجود اورده باشه.اصلا اهل نفرین نیستم.ولی با تمام وجود از خدا می خوام که هر چه صلاح می دونه انجام بده......

فقط دلم می خواد خدا بهم کمک کنه...ولی تا دیر نشده.....از خیلی ها دلگیرم...ولی می دونم باعث و بانیش فقط یه نفره....

نظرات 2 + ارسال نظر
علی جمعه 30 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 11:05 ق.ظ http://roozebaad.blogsky.com

سلام عزیزم
ناامیدی کار شیطانه همین که در این روزهای عزیز تونستی حرف دلتو بزنی واقعا این یک توفیق الهی است و ناشی از مهر و محبت خدا نسبت به توست و انشالله به همه ی آرزوهات میرسی کافیه که کمی صبر و تحمل داشته باشی
ضمنا هرچقدر هم با اوقهر کنی او بزرگوارتر از آن است که بخواد با تو قهر کنه و در نهایت متوجه میشی که حق با اون بوده اگه خواسته ات براورده نشده چون مصلحت تو در این است
موفق باشی
بای

زینب پنج‌شنبه 21 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 09:58 ب.ظ

من واقعا خوشحالم یکی مثل خودم هست.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد