مرگ او

خدایا چگونه باور کنم مرگ او را......چگونه باور کنم تنهایی و بی کسی او را....از همه آدمهایی که نوشدارو را بعد از مرگ سهراب  می اورند ،بدم می یاد....

باید برای سفر کوتاه خارج از کشور آماده بشم..دخترم بی تابی می کنه...و من اما در آغوش خدا پنهانم......احساس می کنم از روزی که باهاش دعوا کردم بیشتر هواسش به منه...خیلی دوست دارم ...ممنونم که تنهام نذاشتی.........می دونستم که تنهام نمی ذاری...تو را در آغوش گرفته ام و گریه می کنم و تو را با تمام وجودم لمس می کنم....دوستت دارم دوستت دارم .و از اینکه تو را دارم به خودم می بالم ای عزیز......

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد