یکی میدونه که دوستش داری، یکی نمیدونه دوستش داری! بیچاره اونی که فکر میکنه دوستش داری........
ای ساکنان سرزمین ساده خوشبختی ای همدمان پنجره های گشوده در باران بر او ببخشایید بر او که از درون متلاشی است اما هنوز پوست چشمانش از تصور ذرات نور می سوزد و گیسوان بیهوده اش نومیدوار از نفوذ نفسهای عشق می لرزد فروغ فرخزاد